کمیابی آب در بسیاری از کشورها، بهویژه در مناطق خشک و نیمهخشک، به مشکلی اساسی و بنیادین تبدیل شده است؛ مسئلهای که دیگر نمیتوان آن را صرفاً با راهحلهای مقطعی یا فنی پاسخ داد.
رخدادشهر: کمیابی آب در بسیاری از کشورها، بهویژه در مناطق خشک و نیمهخشک، به مشکلی اساسی و بنیادین تبدیل شده است؛ مسئلهای که دیگر نمیتوان آن را صرفاً با راهحلهای مقطعی یا فنی پاسخ داد. بااینحال یکی از نخستین گزینههایی که همواره روی میز مسئولان قرار میگیرد، طرحهای بزرگ انتقال آب است. این طرحها معمولاً با زبان نجاتبخشی و حماسی، تأمین پایدار و ضرورت ملی معرفی میشوند. اما پژوهشهای علمی متعدد نشان میدهند که این تصویر ساده و امیدوارکننده، تنها بخشی از واقعیت را نشان میدهد.
انتقال میانحوضهای آب بهمعنای انتقال آب از یک حوضه آبریز به حوضهای دیگر است؛ حوضههایی که از نظر هیدرولوژیکی بهطور طبیعی بههم متصل نیستند. این انتقال معمولاً نیازمند زیرساختهایی عظیم است؛ سدها، تونلهای طولانی، خطوط لوله با قطر بالا و سامانههای پمپاژ پرمصرف از نظر انرژی. جذابیت این طرحها تنها بهدلیل آوردن آب نیست؛ انتقال آب برای مسئولان، پاسخی فوری و قابلرؤیت به بحران است.
برخلاف اصلاح الگوی مصرف یا تغییر ساختار کشاورزی که زمانبر، پرچالش و سیاسیاند، انتقال آب نتیجهای ملموس دارد؛ آب جاری میشود. همین ویژگی، آن را به گزینهای محبوب در شرایط فشار اجتماعی و رسانهای تبدیل میکند. اما درست در همین نقطه باید پرسید: آیا جذاببودن یک راهحل، الزاماً بهمعنای درستبودن آن است؟ یکی از مهمترین دستاوردهای پژوهشهای چنددهه اخیر این است که کمیابی آب غالباً نه بهدلیل فقدان مطلق آب، بلکه بهدلیل نحوه مدیریت، توزیع و مصرف آن رخ میدهد.
موجودی آب هرچند نوسان زیادی دارد، اما در بخشهایی مصرف میشود که بازدهی اندک یا اولویت پایین دارند. وقتی کمیابی آب صرفاً بهعنوان کمبود عرضه تعریف شود، طبیعی است که مدیران بهدنبال افزایش عرضه بروند. انتقال آب دقیقاً بر همین منطق استوار است. اما این تعریف ناقص، ریشههای نهادی و اقتصادی بحران را پنهان میکند و توجه را از اصلاحات دشوار اما ضروری منحرف میسازد. ورود آب انتقالی به یک منطقه، غالباً با این تصور همراه است که مشکل حل شده است.
این تصور، حتی اگر رسماً اعلام نشود، در تصمیمهای بعدی اثر میگذارد. برنامهریزی شهری، توسعهمحورتر میشود، مجوز صنایع پرمصرف صادر میشود و اصلاح الگوی مصرف به اولویتهای پایینتر رانده میشود. پژوهشهای انتقادی نشان میدهند که در بسیاری از موارد، انتقال آب نهتنها مصرف را کاهش نداده، بلکه آن را افزایش داده است. این پدیده بهتدریج و بیسروصدا رخ میدهد؛ تقاضا خود را با عرضه جدید تطبیق میدهد.
بهاینترتیب منطقهای که قرار بود از بحران نجات یابد، پس از چندسال دوباره با کمبود مواجه میشود؛ اینبار با وابستگی کامل به منبعی بیرونی. در روایتهای رسمی، حوضه مبدأ معمولاً در حاشیه قرار دارد. آب از آنجا برداشته میشود، بیآنکه پیامدهای این برداشت بهطور جدی در مرکز توجه باشد. اما ازمنظر علمی، حوضه مبدأ قلب مسئله است. کاهش جریان رودخانهها، اُفت سطح آبهای سطحی و زیرزمینی و تضعیف تالابها تنها بخشی از پیامدهای رایجاند. این تغییرات غالباً تدریجیاند و در کوتاهمدت فاجعهبار بهنظر نمیرسند، اما در بلندمدت تابآوری اکولوژیکی منطقه را از بین میبرند.
درنتیجه همان حوضهای که زمانی «دارای مازاد نسبی» تلقی میشد، خود به منطقهای آسیبپذیر تبدیل میشود. طرحهای انتقال معمولاً با اعداد و جداول اقتصادی توجیه میشوند. اما بسیاری از هزینهها به سادگی قابل قیمتگذاری نیستند؛ تخریب سرمایه طبیعی، ازدسترفتن خدمات اکوسیستمی، افزایش تعارضات اجتماعی و کاهش اعتماد عمومی. اگر این هزینهها بهدرستی در نظر گرفته شوند، تصویر اقتصادی پروژهها بهشدت تغییر میکند. بسیاری از طرحهایی که روی کاغذ «اقتصادی» بهنظر میرسند، درواقع بدهیهای بلندمدت محیطزیستی و اجتماعی ایجاد میکنند.
انتقال آب پروژهای نیست که بتوان بهراحتی آن را متوقف یا اصلاح کرد. زیرساختهای سنگین و سرمایهگذاریهای کلان، نوعی قفلشدگی ایجاد میکنند. حتی اگر شرایط تغییر کند ـ برای نمونه، منابع مبدأ کاهش یابد یا گزینههای پایدارتری در دسترس قرار گیرد ـ عقبنشینی سیاسی و نهادی بسیار دشوار است.
بسیاری از طرحهای انتقال بر این فرض بنا میشوند که منابع آبی حوضه مبدأ، در آینده نیز قابل اتکا خواهند بود. اما تغییر اقلیم این فرض را بهشکل اساسی زیر سوال میبرد. در چنین شرایطی، انتقال آب بیشازآنکه راهحلی مطمئن باشد، تقسیم یک منبع نامطمئن میان ذینفعان بیشتر است؛ اقدامی که احتمال موفقنشدن طرح را بهطورجدی افزایش میدهد.
حمید پشتوان/ پژوهشگر آب
منبع: هممیهن
