یکشنبه، 16 اردیبهشت 1403
رخدادشهر » فرهنگ و هنر » یک زن مگر از زندگی چه می­‌خواهد؟

یک زن مگر از زندگی چه می­‌خواهد؟

کد خبر: 9941

     «مثل همه­ٔ روزها، یک روز صبح، مردم شهر از خواب بیدار شدند. زن‌­ها سماورها را روشن کردند، جلوی آینه­‌ها دستی توی صورت بردند، چادرهای گل­دار سر کردند، دمپایی پا کردند و راه افتادند طرف نانوایی محل.

رخدادشهر: زن­‌ها چای ریختند. مردها چای را هورت کشیدند. زن­‌ها از کمی خرجی نالیدند. مردها عربده کشیدند و زدند روی دست بچه­‌ها که قند کش می‌­رفتند. بچه‌­ها بُق کردند.»
«مثل همه­ٔ عصرها»، مثل همه­ٔ روزهای معمولی ما آدم­‌های معمولی ا­ست. نوشتاری که کانون روایت آن با محوریتی زنانه است. زبان ساده و روایتی دقیق و بی‌­کم‌وکاست که از لحظه‌لحظهٔ­ روزمرگی‌­ها، تنهایی‌­ها و هراس‌­های یک زن خانه‌­دار سخن می‌­گوید.

این مجموعه داستان که از هجده داستان خوش‌خوان و کوتاه تشکیل شده، نخستین اثر کوتاه «زویا پیرزاد» است که مانند بقیهٔ آثار او چون «عادت می‌­کنیم» و «چراغ‌­ها را من خاموش می­‌کنم» روایتی سمبلیک و جنسیت‌­گرایانه دارد. داستان­‌ها در جست‌و­جوی قهرمان نیستند و شخصیت اصلی معمولاً زن خانه‌­داری است که یک پرسش اساسی را در ذهن مخاطب خود به‌وجود می‌­آورد؛ «یک زن مگر از زندگی چه می‌­خواهد؟»

داستان از رنجی بزرگ و زنانه از زمانه­ٔ دور سخن می‌­گوید که زنان، حق اعتراض نداشتند و به سکوت، رضایت می‌­دادند. این رنجِ نابرابری در دنیای مدرن کنونی نیز به اشکالی دیگر چون مخالفت با جنبش‌‌های زنان کماکان وجود دارد.

داستان­‌ها در عین مستقل بودن، ارتباطی معنایی با هم دارند و به موضوعی واحد پرداخته‌­­اند و نویسنده از شگرد جزئی‌­گویی و فشردگی معنایی در روایت‌­ها استفاده کرده است. از حاشیهٔ­­ پهنِ سفید بشقاب‌­های آبی که لب‌­پر شده‌­اند تا عدس‌­های پخته‌­ای که به موزاییک­‌ها چسبیده­‌اند و با جارو نمی‌­روند. شیوه‌‌ای که نویسنده تلاش دارد با نگاهی امپرسیونیستی، برداشت و دیدگاه خود از جزئیات را به بطن و ضمیر مخاطب برساند تا داستان در چندین لایه به‌شکلی موازی، ملموس و زنده روایت شود.

«زویا پیرزاد» با پرداختی دقیق، از احساسات، عادت‌‌های زندگی و ساده‌­ترین اتفاقات روزمره صحبت می‌­کند، از تجربه­ٔ زندگی یک زن، که به نیازش برای گذران لحظات خصوصی­‌اش بی‌­توجه است. لحظاتی که هیچ­‌کس، نه همسر و نه فرزندانش سهمی در آن ندارند و زن گمان می­‌کند تنها زمانی می‌­تواند مالک این لحظات شود که در وظایف خانه، سستی نکند.
زاویه‌دید در بیشتر داستان­‌های این مجموعه سوم‌شخص است و در چند داستان دیگر اول‌شخصی ا­ست که میان خرده‌کارهای روزمرهٔ­ زندگی از آشپزی، خانه‌­داری و مسائل خانوادگی صحبت می‌­کند.

راوی در شروع داستان‌­­ها از کالبد خود بیرون می‌­آید و زندگی زنی را که در آینهٔ روبه‌رویش قرار دارد، از زبان سوم‌شخص برای مخاطب بیان می‌­کند.
«مادرم می‌­گفت: «رخت‌­ها را باید سوا سوا شست. ملافه­‌ها با هم، لباس­‌های زیر باهم، لباس­‌های بچه‌ها باهم.» اما من همه را با هم می‌­شستم. مادرم می‌گفت: «بهداشتی نیست.»

پوزخند می­‌زدم. مادرم می‌­گفت: «خدا را شکر کن که مجبور نیستی با چوبک و آب سرد رخت چنگ بزنی. زمان ما…» و من فکر می‌کردم کاش آدم همیشه چیزی برای چنگ زدن داشته باشد. رخت یا نرده‌­های طلایی، یک ضریح، شغلی در اداره، امید به ترفیع و عیدی و اضافه‌حقوق، دفترچه پس‌اندازی در بانک، آرزوی خانه‌­ای بزرگتر با صندلی‌های استیل، اتومبیل، انگشتر برلیان، کیف لویی ویتون، ساعت رولکس، عروسی در فلان هتل، بچه‌های چاق با کارنامه‌­های پر از نمرهٔ بیست، دوستانی که بشود با آنها دربارهٔ روش درست جا انداختن فسنجان حرف زد، یا پشت سر دوستان دیگر غیبت کرد، یا سلمانی رفت.»

نویسنده، داستان را به‌سویی می‌­کشاند تا مخاطب این دریافت را داشته باشد که راوی برای چنگ زدن در جامعه‌­ای دوقطبی، ضجه می‌­زند. خود را به در و دیوار می‌­کوباند تا طعم زندگی­ را در فضایی بدون جنسیت‌نگری و خرافات تجربه کند. همان­طور که در بخش­‌هایی از داستان، کنایاتی به اعتقادات و خرافات موجود در جامعه نیز به چشم می‌­خورد. اما عادت! تنها بهانه‌­ایست که شخصیت داستان برای ادامهٔ امورات زندگی‌­اش به آن خو کرده است.«درگاهی پنجره» که نام یکی از داستان­‌هاست، آشنایی‌­زدایی نویسنده است از گوشه­‌ای که در جای‌جای داستان از آن یاد می‌شود و آن را راحت‌­ترین جای دنیا می‌­خواند. رابط بین دنیای بیرون و درون. کجا بهتر از جایی که به آن عادت کرده‌­ایم؟

«مثل همهٔ­ عصرها»، زن که کنار پنجره، غرق تماشای مردم، کوچه و خیابان است، از هر تغییری هراسان است و دلبستهٔ­ عادت­‌ها و امورات روزانه­ٔ خود شده است. زندگی که سالیان سال، همچون خطی صاف، همهٔ­ سال‌­ها و ماه­‌ها و روزهایش شبیه به‌هم بوده، بی‌­هیچ اتفاق و دگرگونی. داستان از دلبستگی به دردها و رنج‌­هایی می‌­گوید که کم‌­کم سروکله‌­شان در خانه پیدا شده است و در مقابل، هر آنچه را که وجود فیزیکی ندارد، به دست فراموشی می‌­سپارد.

نویسنده درعین‌حال که سعی دارد، شخصیت­‌ها و مکان‌­های اضافی به داستان لطمه نزند، در یکی از داستان‌­ها، راوی را به زمان و مکان دیگری می‌­برد، که از جنگ و تبعات آن حرف می‌­زند؛ جنگی که پیامدهای آن، گریبان­‌گیر زنان و مادران ­می‌­شود. «پسرم در جنگ کشته شد و همسرم و همهٔ­ بستگانم.» نویسنده با بیان چهرهٔ­ جنگ، از زاویه­ٔ دیگری به دنیای زنانه ورود می‌­کند و تن رنجور و نحیف زن را که نگران برهم‌­خوردن آرامش زندگی‌­اش است، میانِ واژگان به تصویر می‌­کشد.

راوی همچنین لابه‌­لای داستان، پای مشکلات و دغدغه­‌های اجتماعی را نیز به میان می‌­کشد. مشکلات اقتصادی، هزینه‌­ها و هراس‌­های یک زندگی مدرن که به دلِ زنِ قصه افتاده است. سفره­ٔ خالی مردم و زنی که اعتبار و جایگاهش را زمانی می­‌داند که بتواند از حقوقِ آخر ماه اضافه بیاورد. اعتباری که در پس‌­انداز ماهیانهٔ یک خانواده در شرایط امروز به صفر رسیده است.


«خانم ف دارد به بانک می‌­رود تا صرفه‌­جویی ماه قبل را به تساوی در دو حساب پس‌­انداز که به اسم دو فرزندش باز کرده است، بگذارد. خانم ف دارد فکر می‌کند، حساب می­‌کند، برنامه‌­ریزی می‌­کند، چند سال دیگر شاید بشود با این پول بردیا را برای ادامه تحصیل راهی خارج کرد. وقتی که یاسمن خواست ازدواج کند با این پول، جهیزیهٔ­ آبرومندی تهیه می‌­کنیم.»
«زویا پیرزاد» که در داستان­‌هایش، مخاطب را به فضایی با زبان ساده و روزمره دعوت می­‌کند، در مصاحبه­‌ای با مجلهٔ «کوریه انترناسیونال» در این‌ باره گفته است: «هر نویسنده همان­گونه‌­ای که هست می‌نویسد و من خودم شخصاً انسان پیچیده­‌ای نیستم و به همین خاطر ساده می‌­نویسم.

پیام ما نوشت، آنچه در ادبیات فارسی دوست ندارم این است که شخصیت‌ها همان­طور که در زندگی روزمره صحبت می‌­کنیم، صحبت نمی‌­کنند. وقتی من شروع به نوشتن می‌­کنم، کلمات این­گونه به ذهنم می­‌آیند و من با خودم می‌­گویم: بله، من به این سبک نوشتار نزدیکم و این زبان من است.»


اين كتاب طبق قرارداد كپی‌رايت ميان «زويا پيرزاد» و نشر «مركز» با ناشران خارجی تاكنون به زبان‌های فرانسوی، لهستانی، گرجی، ژاپنی و اسلوونیایی ترجمه و در فرانسه، لهستان، گرجستان، ژاپن و اسلوونی منتشر شده است.


«مثل همهٔ­ عصرها»، مثل همه­ٔ روزهاست، با این تفاوت که راوی، نور دوربینش را روی خرده‌اتفاقات زندگی انداخته است. روی عادت‌­های مردمی که مجال و انگیزه‌­ای برای تغییر ندارند، اما برای سقوط نکردن از ارتفاع سادگی، صورتک‌­های خندان را جست‌­وجو می‌‌کنند. «مثل همهٔ­ عصرها»، بیان یک زندگی و انتقال یک احساس زنانه است.

انتهای پیام/

دسته بندی: فرهنگ و هنر
تبلیغ

نظر شما

  • نظرات ارسال شده شما، پس از بررسی و تأیید در وب سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.
نام شما : *
ایمیل شما :*
نظر شما :*
کد امنیتی : *
عکس خوانده نمی‌شود
برای کد جدید روی آن کلیک کنید