کد خبر: 5121
تاریخ و ساعت انتشار: 1401/10/03 03:48
منبع: rokhdadshahr.ir

پیرمرد و دریا

پیرمرد اصرار دارد همانقدر که در «فرم» عجیب بود در «محتوا» هم غریب باشد. حالا دیگر نه ظاهر نامعمول‌ میرسلیم که اظهارات نامعمول اوست که انگیزه‌ی توییت‌ها و واکنش‌هاست؛ حالا او نه با سبیل‌های کوتاه و کت بدون یقه‌اش که با حرف‌هایش دیده می‌شود و با سخنان‌اش یادآوری می‌شود؛ او اینک به ایستگاه قضاوت عمومی رسیده، جایی فراتر از آنجا که 96 ایستاده بود.

ظاهرش نه فقط برای ایرانِ امروز که حتی برای اوائل انقلاب هم نامعمول بود؛ حتی برای سال‌های آخر دهه‌ی انقلابی پنجاه یا سال‌های آغازین دهه‌ی مکتبی شصت. آن سال‌ها «میرسلیم» نه مانند دولتمردان موقت، کراوات می‌بست و نه مشابه جوانان نهادهای انقلابی، ریش و سبیل حزب‌اللهی داشت؛ میرسلیم ریش می‌گذاشت اما سبیل‌اش را کوتاه می‌کرد و سال‌های بسیاری هم چیزی می‌پوشید شبیه کت که نهایتا خوش‌پوش‌اش نمی‌کرد اما بالاخره متفاوت‌اش می‌ساخت و گاهی همین فرق داشتن، به دیده شدن می‌انجامید، به از یاد نرفتن. او با ارفاق سیاستمداری میان‌رده بود که فراتر از سوابق و کارنامه‌اش با تصویرش به یاد آورده می‌شد و زیاد نبودند و نیستند سیاستمدارانی ایرانی که جلوه‌ی بیرونی‌شان، سبک لباس پوشیدن‌شان یا زبان بدن‌شان، خوب یا بد، متمایزشان کند؛ شاید هویدا با آن عصا و پیپ و گل ارکیده‌اش یا صادق طباطبایی با دستمال گردن و صورت تراشیده‌اش و یا خاتمی با عبای شکلاتی‌ و کفش‌های سِت کرده‌اش یا حتی احمدی‌نژاد با آن کاپشن معروف‌ و ارزان‌اش.

«سید مصطفی آقامیرسلیم» دانش‌آموخته‌ی مهندسی است، دهه‌ی چهل شمسی در فرانسه مکانیک خواند و پیشوند مهندس‌ هم از آن زمان تا الان با او همراه بوده و وجهی از «برند»ش شده و فارغ از صندلی‌های سیاسی، انتخاب‌ها و امکان‌های دیگری هم به او داده است مانند مسؤولیت ایپکو و طراحی موتور ملی.‌ او در ابتدای انقلاب که از فرانسه بازگشته‌ها پرشمار بودند و برخی‌هایشان هم پرآوازه، چند وقتی شهربانی بود و دو سه سالی هم معاون سیاسی وزارت کشور اما ایام دانشجویی‌اش در فرانسه سبب شده بود تا با بنی‌صدر آشنا شود و گزینه‌ی او باشد برای نخست‌وزیری و البته بیشتر برای تعامل با مجلسی که حزب جمهوری اسلامی (حزب مخالف بنی‌صدر) در آن اکثریت بود و میرسلیم هم عضو همان حزب. نهایتا مصطفی میرسلیم نخست‌وزیر نشد و تقدیر مسیری دیگری را پیمود ولی او همچنان در سطوح میانی نظام باقی ماند و در دوران رئیس‌جمهوری آیت‌الله خامنه‌ای، مشاور عالی و سرپرست نهاد ریاست جمهوری شد. عطا مهاجرانی خاطره‌ای از کیومرث صابری فومنی، همان گل‌آقای معروف دهه‌ی هفتاد (صابری از زمان شهید رجایی در نهاد ریاست‌جمهوری، کسوت مشاورت داشت) نقل می‌کند که یکی دو خط آخرش توصیفی عجیب از میرسلیم است؛

"- با این آقا مصطفی ]میرسلیم[ کار کردن سخته!

+ چرا سخته؟

- برای اینکه نمی‌خنده، معتقده اگر کسی پیتزا بخوره باید بره غسل انجام بده!"

بعد از استعفای تاریخ‌ساز سید محمد خاتمی از وزارت ارشاد، پس از رفتن علی لاریجانی به صدا و سیما و 13 سال پس از ناکامی سید مصطفی میرسلیم در «نخستین نخست‌وزیر جمهوری اسلامی» شدن، او برای وزارت ارشاد دولت هاشمی رفسنجانی از مجلس رأی اعتماد گرفت؛ اعتمادی قاطع که حتی یک نطق مخالف هم نداشت آن هم در دورانی که «تهاجم فرهنگی» کلیدواژه‌ی مسلط ذهن و زبان مسؤولان نظام بود و ماهواره، اژدهای چند سر آن شبیخون. نقل است که سال‌ها بعد از وزارت، از میرسلیم درباره‌ی آخرین فیلمی که تماشا کرده پرسیدند و او هم پاسخ داده بود که خوشبختانه! بعد از ایام وزارت، دیگر مجبور نیستم فیلم ببینم. همین جمله، یک تصویر بزرگ است، یک نمای تمام‌قد؛ شفاف، روشن و دقیق. میرسلیم تا پیش از وزارت و مسؤولیت حوزه‌ی نشر و کتاب، تنها تألیف‌اش درباره‌ی موتورهای احتراق داخلی یا همان موتورهای درون‌سوز بود که موضوع‌اش طبعا نسبتی با فرهنگ نداشت و همین بسیاری را منتقد انتصاب و انتخاب‌اش می‌کرد. در دوره‌ی میرسلیم، آنچنان که اهل فرهنگ روایت می‌کنند و همچنین در «ممیزی کتاب»، اثر احمد رجب‌زاده آمده، سانسور تا آنجا پیشروی می‌کند که حتی فرهنگ لغات آلمانی-فارسی هم ده‌ها مورد دچار ممیزی می‌شود و جنگ و صلح تولستوی به دلیل ضدجنگ بودن ممنوع می‌شود، صفت عادل از «انوشیروان عادل» به دلیل شاه بودن حذف می‌شود و تصویر مهاتما گاندی هم به دلیل نیمه عریان بودن‌اش، برچیده می‌شود. در زمانه‌ی وزارت میرسلیم بذر سانسور کتاب آنقدر عمیق کاشته می‌شود و برای سال‌ها ریشه می‌دواند که کلمه‌ی عاشق باید به علاقه‌مند، شراب به نوشیدنی و رفیق به هر معادل غیر کمونیستی! بدل شود تا کتاب بالاخره به زینت طبع آراسته گردد! گویی در آن دوره‌ی وزارت، یک قیچی بزرگ هم به آن ظاهر تقریبا عجیب، آویزان کرده باشند.

با دوم خرداد 76 و آغاز عصر اصلاحات، دوران افول میرسلیم هم آغاز می‌شود و این بی‌اثری و دورماندگی، در هشت سال احمدی‌نژاد و چهار سال نخست روحانی هم تداوم می‌یابد تا اینکه او در فروردین 96 با رخت کارگری و کلاه ایمنی به ستاد انتخابات وزارت کشور می‌رود و برای رئیس‌جمهور وقت، خط و نشان می‌کشد. این روز نقطه‌ی عطف بزرگ زندگی سیاسی اوست حتی بزرگ‌تر از آن لحظه که بنی‌صدر پیشنهاد نخست‌وزیری داد. میرسلیم دانسته یا نادانسته خود را در معرض فضای عمومی‌ای قرار داده بود که از اساس و بنیان متفاوت با تجربیات پیشین او در دهه‌ی شصت و هفتاد بود، متفاوت از تمام تجربه‌ی زیسته‌ی سیاسی‌اش. تا پیش از انتخابات 96 او فقط در مجمع تشخیص عضو حقیقی است و البته چند جایگاه غیر سیاسی دیگر همچون ریاست فدراسیون نجات غریق؛ میرسلیم برای سه دوره ریاست فدراسیون نجات غریق بود و نهایتا به دلیل محدودیت‌های سنی قانونی نتوانست دوران حکومت 28 ساله‌اش بر این فدراسیون را تمدید کند. گویا او برای درمان کمردرد به سراغ شنا رفته بود و پیشرفت‌اش در شنا او را تا غریق نجاتی و البته به سال‌ها ریاست فدراسیون رسانده بود آنچنانکه سال 96 هم در رادیو به سابقه‌اش در این زمینه بالید و وعده‌ی نجات اقتصاد را داد: "تجربه حضور من در کمیته نجات غریق و نجات دادن انسان‌ها باعث می‌شود تا در نجات دادن وضع اقتصادی کشور نیز از آن استفاده کنم".

در انتخابات96، بسیاری از دیدن کاندیدایی با آن شمایل تعجب کرده بودند آنها که نه سن‌شان به گزینه شدن میرسلیم برای نخست‌وزیری در دولت بنی‌صدر قد می‌داد و نه خاطره‌ی واضحی از دوره‌ی پر حرف و حدیث‌ وزارت‌ ارشادش در کابینه‌ی دوم هاشمی داشتند؛ همان‌ها که با تماشای میرسلیم، سر ذوق آمدند و توئیت‌ها نوشتند و گرافیک‌ها ساختند و طنازی‌ها کردند. بهار 96 که اوضاع ایران، بهاری‌تر بود و احوال ملت خوش‌تر و شوخی‌ها هم در شبکه‌های اجتماعی هنوز جای خود را به دل‌مردگی‌ها و حسرت‌ها و بد و بیراه گفتن‌ها نداده بود، شمایل میرسلیم خصوصا با آن عینک گردِ هری پاتری‌اش، استعداد ایرانی‌ها را قلقلک داد و در ازدحام آن همه سوژه‌ی رنگ به رنگ، بهانه‌ای شد برای بذله‌گویی تا آنجا که حتی برایش شعار هم ساختند، شعاری به شیوه‌ی تجمعات انتهای دهه‌ی هشتاد: "یا سلیم میرسلیم!"

اگرچه میرسلیم در جایگاه مخالف و معارض دولت وقت نشسته بود و از امتیاز مخالف‌خوانی بهره می‌برد و در مناظرات با عتاب و خطاب صحبت می‌کرد و "اینو چی می‌گی"‌اش در خاطره‌ها مانده اما افکار عمومی او را هرگز جدی نگرفت و از تمام حضورش در آن مناظرات تاریخی، قیافه و پوشش‌اش برجسته ماند و اندکی هم لحن‌اش در همان یکی دو تکیه‌کلام. به نظر می‌رسد تماشاگران و رأی‌دهندگان، او را یک تیپ دیدند تا یک شخصیت، سیاستمداری نبود که مابه‌ازایی در اجتماع داشته باشد و وزنی در سیاست، انگار کسی را آورده بودند با تضمین صد در صدی بی‌اقبالی در صندوق تا تعداد را موازنه کند و ردیف میزهای استودیو را طولانی‌تر. او جز «مؤتلفه» که کاندیدای اصلح و اختصاصی‌شان بود، کسی را نمایندگی نمی‌کرد و کیست که نداند برای سیاستمداری که هوای رئیس‌جمهور شدن در سر داشته باشد، مهم است، بسیار مهم که بخشی از مردم را نمایندگی کند و بسیاری او را در سوی خودشان ببینند و یار موافق‌شان بدانند. حتی همان حزب مؤتلفه هم نهایتا او را جدی نگرفتند و همزمان که میرسلیم در هواپیما همسفر رئیسی شده بود، ناگهان از حمایتی که کرده بودند انصراف دادند و در بیانیه‌ای، سید محرومان را برگزیدند، همان بیانیه‌ای که میرسلیم آن را «اشتباه» نامید و بر نتافت و تا آخرش هم در انتخابات ماند. همراهان میرسلیم احتمالا می‌خواستند او در میان زمین و آسمان و در صندلی کناریِ رئیسی ناگزیر به استعفا شود تا حمایت‌شان از رئیسی تبلیغاتی‌تر باشد و پیمان‌شان مستندتر که نهایتا میرسلیم، تن به میزانسن طراحی شده نداد و بر خلاف تصمیم حزبی که کاندیدای اختصاصی‌اش بود کناره نگرفت. نتایج را که اعلام کردند، روحانی که دوباره رئیس‌جمهور شد، یک نفر توئیت کرد که میرسلیم سوار سفینه‌اش شد و به سیاره‌اش بازگشت؛ طنز بود اما نه خیلی، جامعه او را غریبه می‌دید، غریبه با زمین و زمانه‌ی خود! برای افکار عمومی او یک تصویر ایستا بود نه یک ایده‌ی خلاق و نه حتی یک شعار برانگیزاننده، یک تصویر نامعمول و تمام!

حالا چند سالی از آن انتخابات گذشته اما گویا پیرمرد اصرار دارد همانقدر که در «فرم» عجیب بود در «محتوا» هم غریب باشد. حالا دیگر نه ظاهر نامعمول‌ میرسلیم که اظهارات نامعمول اوست که انگیزه‌ی توییت‌ها و واکنش‌هاست؛ حالا او نه با سبیل‌های کوتاه و کت بدون یقه‌اش که با حرف‌هایش دیده می‌شود و با سخنان‌اش یادآوری می‌شود؛ او اینک به ایستگاه قضاوت عمومی رسیده، جایی فراتر از آنجا که 96 ایستاده بود. شاید روی کاغذ این پیشرفتی برای یک سیاستمدار باشد که تمرکز افکار عمومی از صورت به سیرت‌اش انتقال یافته اما بعید است کسی موقعیت کنونی میرسلیم را پیشرفت تلقی کند حتی در این روزگار که واژه‌ی پیشرفت در ترکیب بدیع «قطار پیشرفت»، زخمی و زنگ‌زده شده و از معنا تهی.

میرسلیم با مجلس یازدهم بازگشت، در فقر مشارکت عمومی، نفر دوم تهران شد و همراه با لیستی که سرآمدش محمدباقر قالیباف بود تهران بی‌رقیب را فتح کرد و راهیافته‌ی بهارستان شد اما ناگهان علیه سرلیست شورید، شوریدنی که می‌توانست قبل از انتخابات 98 هم رخ بدهد یا حتی در مناظرات 96 اما او شوریدن را به مابعد فتح واگذار کرده بود. او در همان روزهای نخستین استقرار مجلس جدید که بحث انتخاب رئیس مجلس بود از تخلفات قالیباف در شهرداری گفت و ابَرفساد هزاران میلیاردی عیسی شریفی، قائم مقام قالیباف را یادآوری کرد و از اسنادی که به قوه‌ی قضائیه ارسال شده بود خبر داد. میرسلیم که شانس‌اش را برای نخست‌وزیری و رئیس‌جمهوری آزموده بود برای ریاست مجلس هم کاندیدا شد و خود را در رقابت با شهردار اسبق قرار داد و البته بیشتر از 12 رأی هم نیاورد و تسلیم ماه عسل کوتاه پایداری‌چی‌ها و قالیبافی‌ها شد. او به دل قالیباف زده بود و همین کافی بود تا هم در دایره‌ی رصد و توجه رسانه‌ها قرار بگیرد و هم از موضع منفی افکار عمومی بکاهد و جدی گرفته شود اما سخنان و مواضع دیگرش اجازه نداد او از موقعیتی که مخالفت با قالیباف برایش ساخته بود بهره ببرد و اینگونه بود که سقوط آزاد پیرمرد در افکار عمومی آغاز شد.

"بنده در چند ماه پیش و در چند مورد، آن هم پیش از شکل‌گیری ناآرامی‌ها، افرادی را در خیابان دیدم که لخت مادرزاد بودند."

این را میرسلیم در ابتدای آبان گفت، در اوج هیجان‌زدگی و خشمی که فضا را درنوردیده بود، در اوج اعتراضات مهسا، اعتراضاتی که با دستگیری دختری جوان با پوششی کاملا عادی رخ داده بود و اتفاقا همان معمولی و متعارف بودن پوشش هم صدای اعتراض علیه گشت ارشاد را بلندتر و فراگیرتر و پذیرفتنی‌تر کرده بود. دقیقا در این زمان، میرسلیم از لخت مادرزاد بودن برخی در خیابان‌ها می‌گوید و چه چیز بیش از این ادعای عجیب می‌توانست بر حیرت عمومی بیافزاید و بر صورت مسأله چنگ بزند. شهروندان معمولی به جان باختن شهروندی معمولی با پوششی معمولی در تجربه‌ی غیرمعمولی گشت ارشاد معترض بودند اما میرسلیم، با ادعایی عجیب و تحریک کننده، معمولی بودن شهروندان را انکار کرد و از زنانی گفت که لخت مادرزاد! در خیابان دیده است، با چشمان خودش.

اما شاه‌جمله‌های پیرمرد فقط به همین خلاصه نشد و اظهار نظر دیگرش، دامنه‌ی واکنش‌ها را چنان گستراند که پیش از این فقط دبیر ستاد امر به معروف می‌توانست اینچنین بازه‌ی گسترده و رنگ به رنگی را علیه خود بسیج کند. "عوامل ناآرامی‌ها باید ۵ یا ۱۰ روز بعد از دستگیری اعدام شوند. اکنون، فاصله دستگیری‌ها تا اعدام‌ها، بسیار زیاد است" بعید است کسی به این صراحت معترض فاصله‌ی زمانی طولانی! بین دستگیری تا اعدام شده باشد و بسیار هم دور از ذهن است که کسی در فضای عمومی دستور اعدام پنج روز پس از دستگیری را بدهد خصوصا اگر فرزندش به همکاری با منافقین متهم شده باشد و در دادگاه مجرم شناخته شده باشد.

اینجای ماجرای میرسلیم دیگر صحبت از ظاهر عجیب و بازگشت با سفینه و کلاه پشمی و کتانی ریباک و مخالفت با واردات خودرو نیست؛ اینجای ماجرا نمود یک تناقض آشکار اخلاقی است، نماد دوگانه‌ای مردافکن که صلاحیت‌ها و کمینه‌ها و بنیان‌ها را بر باد می‌دهد. میرسلیم چند سال پیش در مذمت خلخالی گفته بود "خبر داشتم که آقای خلخالی دارند زیاده‌روی می‌کنند. به خود ایشان هم می‌گفتم که مراقب باشید دچار خطا نشوید که البته ایشان خیلی زود حکم صادر می‌کرد و عجله داشت که این افراد را زودتر اعدام کند". میرسلیمی که خلخالی را به خاطر عجله داشتن‌! برای اعدام نکوهش می‌کرد حالا شبیه‌ترین به اوست و بی‌پروا اعدام 5 روز پس از دستگیری را مطالبه می‌کند. او که در فقره‌ی پسرش، گله می‌کند که اگر مراجع امنیتی زودتر به او اطلاع داده بودند، با تنبیه مختصری می‌توانست او را از این وضعیت نجات دهد، دلسوزی و تنبیه مختصر را صرفا برای خانواده‌اش طلب می‌کند و برای دیگران تعجیل در اعدام. هنگامی که میرسلیم حتی زندان را هم جای مناسبی برای شرایط پسرش نمی‌داند اما به فاصله‌ی زیاد اعدام تا دستگیری دیگران معترض است، دیگر کار از استاندارد دوگانه و سوزن و جوالدوز هم گذشته و شوربختانه پیرمردِ نجات غریق، غریقِ دریای سخنان عجیب‌اش شده است؛ دریایی که به نظر کرانه ندارد. ظاهر عجیب، اعتبارسوز نیست اما حرف‌های عجیب، اعتبارسوز است و البته آبروستیز و همه می‌دانند که برای یک سیاستمدار سرمایه‌ای جز اعتبار نیست و برای یک پیرمرد، توشه‌ای جز آبرو.

منبع: khabaronline-1710501

1401/10/03 03:48
بازگشت