کد خبر: 4931
تاریخ و ساعت انتشار: 1401/09/30 09:43
منبع: rokhdadshahr.ir

دلربایی لبوهای سرخ درکاسه چینی ننه‌باجی درشب چله/یلدا ماندگار است

گرگان– دورهمی شب یلدا خانواده ننه باجی، هرچند در خانه قدیمی و اتاق کوچک برگزار می شود اما این محفل گرم چله، با دلربایی لبوهای سرخ درکاسه چینی گل قرمزی سال ها در ذهن مهمانان ماندگار است.

خبرگزاری مهر- گروه استان‌ها: پاییز به آخرین ساعات خود نزدیک می‌شود، تقریباً برگی به روی شاخه درختان نمانده است؛ زمین پر از برگ‌های زرد و خشکی است که خش خش خرد شدنشان زیر پای عابران، شاید آخرین فریادشان برای حیات باشد.

از پنجره اتاق به بیرون نگاه می‌کنم، آسمان ابری و گرفته است. پنجره را که باز می‌کنم، سوز و سرمای هوا به صورتم می‌خورد، باد پاییزی برگ‌های خشک را روی زمین می‌رقصاند.

کلاغی کنار لانه اش، روی تک درخت چنار روبروی خانه نشسته و هر از چند گاهی قار قاری می‌کند. درخت چنار، چنان خالی از برگ شده است که لانه کلاغ تنها شی برجای مانده روی تنه درخت است که به چشم می‌خورد.

تلفن همراهم را می بردارم و به خواهرم زنگ می زنم تا یک بار دیگر برای دورهمی امشب هماهنگ کنیم و سر وقت حاضر شود. حین بستن پنجره دانه‌های باران از راه می رسند.

سوار اتومبیل می‌شوم و به راه می افتم. شیشه ماشین اندکی پایین است. رقص برگ‌ها به پایان رسیده است و باد سرد پاییزی دیگر توان جابجایی برگ‌های خیس چسبیده به کف زمین را ندارد اما هوهوی باد نشان از حکمرانی پاییز در خیابان دارد.

گاری لبو فروشی

همه در کوچه و خیابان در تکاپوی یلدا هستند. پیرمرد صاحب گاری لبو فروش قبل از چهارراه بساط کرده است. بخار و گرمایی که از لبو بلند می‌شود، ناخودآگاه هر رهگذری را جذب خود می‌کند و هوس خوردن یک بشقاب لبو را در دل روشن می‌کند، البته با بشقاب‌های ملامینی و چنگال‌های لنگه به لنگه.

دلربایی لبوهای سرخ درکاسه چینی ننه‌باجی درشب چله/یلدا ماندگار است

قطرات تند باران به روی شیشه مانند هزاران ستاره زرد و قرمز رنگی می‌شوند که منعکس کننده نور لامپ مغازه‌ها و چراغ اتومبیل هستند. کمی جلوتر راهی پیدا می‌کنم تا از ترافیک سنگین یلدا رها شوم، اما ظاهراً افرادی زرنگ تر از من هم هستند که این راه میان بر را برای رسیدن به سفره چله انتخاب کرده‌اند.

به هر طریقی که است به خانه ننه باجی می‌رسم. دستم را روی زنگ می‌گذارم. صدای زنگ بلبلی خانه ننه باجی علاوه بر صاحب خانه، همسایه‌ها را هم از حضور مهمان پشت در با خبر می‌کند.

از زیر درختان پرتقال رد می‌شوم، فقط چندتایی پرتقال آن هم در بلندای آسمان به چشم می‌خورد. وارد خانه می‌شوم گرما و عطر اندرونی خانه که به صورتم می‌خورد، گویا وارد دنیای دیگری شدم. ننه باجی به گرمی به سراغم می‌آید و چند ثانیه‌ای در آغوشش می مانم.

خانم‌ها در آشپزخانه مشغول هستند مردها هم پاهایشان را زیر کرسی دراز کرده و مشغول تخمه شکستن و حرف زدن در خصوص فینال جام جهانی فوتبال هستند. یادم می‌آید شب‌های چله بردن گوشی به خانه ننه باجی ممنوع است و گوشی ام را داخل سبد حصیری ورودی خانه در کنار سایر گوشی‌ها می‌گذارم.

دست ننه باجی را می‌گیرم و به اجبار او را کنار خودم می‌نشانم. می گویم امشب شما باید استراحت کنید. نیاز نیست داخل آشپزخانه بروید، با اکراه قبول می‌کند اما از همین جا حواسش به مطبخ هم است.

قاب عکس باباحاجی روی کرسی است. ننه باجی ناخودآگاه چند ثانیه به عکس خیره می‌شود و با گوشی چارقد بلند و گل گلی اش که پشت سرش گره زده است، اشک‌هایش را یواشکی پاک می‌کند. رو به ننه باجی می‌کنم و با صدایی از روی خواهش می گویم: ننه باجی قول دادی که شب چله مَتلِه (داستان‌های کوتاه پندآموز است) بگویی، ما منتظر مَتلِه هستیم.

دلربایی لبوهای سرخ درکاسه چینی ننه‌باجی درشب چله/یلدا ماندگار است

شب شلدا!

تقلای ننه باجی برای اینکه به جای شب چله بگوید شب یلدا نتیجه خوبی نمی‌دهد، زبان ننه باجی «یلدا» در دهانش نمی چرخد و می‌گوید شب شلدا. بچه‌های که مشغول ورجه وورجه دور کرسی هستند یک صدا با هم می‌گویند، شب یلدا، ننه باجی یلدا.

ننه باجی رو به بچه‌ها می‌گوید: قدیم قدیما شلدا و یلدا! نداشتیم. ما می‌گفتیم شب چله.

کم کم زیر لحاف چهل تکه ننه باجی از نوه و نتیجه پر می‌شود، لحافی که به گفته ننه باجی لحاف جهیزنه اش بود.

یواش یواش موعد خوراکی‌ها می‌شود. همون اول کار لبو می‌آورند، من که دقایقی قبل لبو خورده بودم اشتیاق زیادی برای خوردنش ندارم. عشوه‌گری لبو سرخ در کاسه چینی گل قرمزی ننه باجی تماشایی است و مرا دوباره ترغیب به خوردن آن می‌کند. کندس، پشت زیک و حلوا گردویی به همراه انار، هندوانه و پرتقال، گندم بریانی، کدوهای آبپز شده، سبزی پلو با ماهی هم روی کرسی هستند.

سماور نفتی ننه باجی کنارش قل قل می‌کند و استکان‌های چای دست به دست به مهمانان می‌رسد. حمید آقا که از نظر سنی از همه ما به ننه باجی نزدی کتر است از پذیرایی ننه باجی تشکر می‌کند و از بی بی می‌خواهد تا مثل هر سال متله گویی را شروع کند.

دلربایی لبوهای سرخ درکاسه چینی ننه‌باجی درشب چله/یلدا ماندگار است

بریانی؛ خوراکی شب یلدا

ننه باجی در حالی که با انگشتانش موی های سارا (کوچک‌ترین نوه اش) را نوازش می‌کند می‌گوید: قدیم‌ها که در فصل زمستان هندوانه و این میوه‌ها پیدا نمی‌شد. انار بود و گندم بو داده که با آن بریانی درست می‌کردیم.

گندمی که دسترنج فصل تابستان بابا حاجی خدابیامرز بود.. ننه باجی آهی می‌کشد و ادامه می‌دهد: قدیم قدیما که مثل امروز نبود که چشم ما واسه دیدن برف به آسمان خشک شود. آنقدر برف می‌بارید که برای رفت و آمد تو کوچه باید کلی زحمت می‌کشیدیم و برف‌ها را کنار می‌زدیم.

ننه باجی حرفایش را قطع می‌کند به مهمان‌ها می‌گوید ننه جان این خوراکی‌ها برای تماشا کردن نیست. بخورید. من که نباید تعارف کنم.

ننه باجی ادامه می‌دهد و می‌گوید: قدیم قدیما شب چله که می‌شد یک خروس را ذبح می‌کردیم و با گوشتش ته چین درست می‌کردیم. او آرام و آرام و شمرده از آیین شب چله می‌گوید.. همینجوری که ننه باجی مشغول حرف زدن است خمیازه‌ای می‌کشد. نیم نگاهی به ساعت دیواری می‌کنم، ساعت از ۱۰ و نیم و از وقت خواب ننه باجی گذشته است. هر چند خودش چیزی نمی‌گوید اما حمید آقا با اشاره به مهمان‌ها اشاره می‌کند که باید یواش یواش بساط چله نشینی رو جمع و جور کنیم. با کمک هم کاسه بشقاب‌های روی کرسی را جمع می‌کنیم.

موقع رفتن همه مهمان‌ها دوباره ننه باجی را در آغوش می‌گیرند و برایش آٰرزوی سلامتی می‌کنند. ان شاءالله یلدا یا به قول ننه باجی شلدای بعدی هم زیر سایه ننه باجی دور هم جمع شویم.

کد خبر 5661833

منبع: mehrnews-5661833

1401/09/30 09:43
بازگشت