کد خبر: 10857
تاریخ و ساعت انتشار: 1403/04/08 16:47
منبع: rokhdadshahr.ir

پیرمردهای خمیده‌ی دوچرخه‌سوار، جوانان عصبانی، آلزایمر

محال است اصفهان باشی و میان اهل ادب و هنر چرخ بزنی و اسم محمدرضا رهبری را نشنیده باشی. باز محال است این روزها از تئاتر باغ زرشک چیزی ندیده یا نفهمیده باشی.

رخدادشهر: مرضیه کهرانی_ عمر‌یست که ما گمشدگان گرمِ سراغی   شاید کسی از ما خبری داشته باشد(بیدل دهلوی)

محال است اصفهان باشی و میان اهل ادب و هنر چرخ بزنی و اسم محمدرضا رهبری را نشنیده باشی. باز محال است این روزها از تئاتر باغ زرشک چیزی ندیده یا نفهمیده باشی.

"محمدرضا رهبری" نویسنده و کارگردان باغ زرشک است که در این مجال فرصت نیست به خودش و کارهایی که در اصفهان کرده، پرداخته شود. این نوشته مخصوص باغ زرشک است که خواهی نخواهی برمی‌گردد به پیشینه‌ی فکری و کارهای رهبری.

در این شهر و فضا که باشی و پوستر کارهای محمدرضا رهبری را که ببینی، بی‌درنگ چراغی در ذهنت روشن می‌شود که تاریخ معاصر اصفهان... پشت‌بندش چراغ‌های کوچک‌تری روشن می‌شود که ابنیه‌ی تاریخی... حمام... موزه... خانه‌ی مشروطه و این‌بار کارخانه‌ی نساجی و کارگرانش، ریسباف.

باغ زرشک، تئاتر تازه‌ی رهبری است که همه‌ی گزینه‌های بالا را در خود دارد. به تاریخ معاصر ایران و افراد گمشده‌ی آن می‌پردازد که این بار کارگران کارخانه‌های نساجی اصفهان هستند. البته نه فقط کارگران که سازندگان و گردانندگان این کارخانه‌ها و عاقبت تک‌تکشان. دو قشر کاملا متفاوت روبه‌روی هم قرار می‌گیرند و عاقبت مشترکشان به تصویر کشیده می‌شود. از قضا این تئاتر در فضای کارخانه اجرا می‌شود مانند بعضی دیگر از کارهای رهبری که مثلا در فضای حمام اجرا شده است.

نساجی در دوره‌هایی تاریخ اصفهان را ساخته و طبقه‌ای پدید آورده که هنوز در کوچه خیابان‌های اصفهان راه می‌روند و با دیدن دیوار کارخانه و ساختمان‌های چند طبقه‌ای که جای آنها سبز شده، آه می‌کشند. این کارگرها پیر شده‌اند و فرزندان آنها هم کارگر کارخانه‌ی نساجی نیستند؛ چه کارخانه‌ای دیگر نمانده. دیگر سر ساعت صدای بوقی نمی‌پیچد که حتی کاسب‌های چهارباغ عباسی هم ساعتشان را با آن تنظیم کنند (در این پرانتز بگویم که چقدر منتظر بودم یک‌بار صدای بوق کارخانه بپیچد در فضا که نپیچید.) و خیابان‌های خاصی پر شود از کارگران دوچرخه‌سواری که از شیفت برمی‌گردند. اینها همه روحی شده‌اند معلق بالای سر اصفهان. ارواحی که اگر اهل فرهنگ و هنر همت نکنند؛ به زودی شهر را ترک می‌کنند.

محمدرضا رهبری که کارهای قبلی‌اش نشان می‌دهد دغدغه‌ی زنده کردن و زنده نگه‌داشتن نام این ارواح را دارد، این بار به اسم کارگران کارخانه و نقطه‌ی مقابلشان کارفرماها پرداخته. اسامی که برای غیرکارگرها ناآشنا و برای کارگران یا بهتر است بگوییم بازماندگان و خانواده‌هایشان به شدت آشناست. کمتر اصفهانی هست که با یکی از این خانواده‌ها از دور و نزدیک آشنا نباشد که اگر کمی پرس‌وجو کند؛ این اسامی را از زبان آنها می‌شنود. شهربانو مخصوصا نام آشنایی است برای این بازماندگان!

تمام تئاتر پر است از گزینه‌هایی که اصفهان را می‌سازند، اصفهان قدیم‌تر را مخصوصا! کارخانه، کارگر، کارفرما، دوچرخه، پیرمردهای خمیده‌ی دوچرخه‌سوار، جوانان عصبانی، آلزایمر، رودخانه، سی و سه پل و...

بودن در مسیر کارهای رهبری همیشه من را به فکر فرو برده که مدت‌ها با آنها درگیر بوده‌ام. یکی اینکه اصفهان به شکل کاملا ضروری و فوری به یک اورهان پاموک اصفهانی نیاز دارد قبل از اینکه دیرتر از الان بشود و دیگر اینکه مگر می‌شود شهر تغییر نکند و نو نشود؟ جواب هم شاید این باشد که شهر باید نو شود؛ ولی به همت بزرگانی هویت قبلی‌اش از دست ندهد و میان بی‌هویتی‌های نوین سرگردان نشود. اما باز هم چطور در این برهوت بی‌تدبیری؟

‌‎یک سینه پر از قصه‌ی هجر است و لیک                از تنگدلی طاقت گفتار ندارم (امیرخسرو دهلوی)  

انتهای پیام/


1403/04/08 16:47
بازگشت